به نام او که هستی بخشید.
به جای مقدمه:
فلسفۀ تحلیلی را میتوان از یک نگاه جدیدترین معبود جویندگان راهی برای کاویدن استدلال بر پایۀ واقعیات و مولفههای پیشینی (و به قول فرگه عینی) دانست. آنها که از آمیختن گزارههای تجربی با استدلالهای فلسفی در قرن ۱۹ و یکهتازی تجربهگرایان ناراضی بودند در واکنش به آن رویکرد، مکتب و طرحی نو درانداختند.
امکان تعریف فلسفۀ تحلیلی:
دباغ با الهام از آموزۀ «شباهت خانوادگی» ویتگنشتاین میکوشد تعریفی غیر ذاتگرایانه، غیر پسینی و غیر مولفهمحور(جنس و فصل) ارائه دهد. از منظر او با مواجۀ عملی -و به زعم بنده مواجهۀ در لحظه- با موضوعات مورد بحث و عنایت به سیاقی که در آن حاضرند میتوان دربارۀ اینکه آنها ذیل قلمرو فلسفۀ تحلیلی قرار دارند یا خیر تصمیمگیری کرد.
نقد و سوال:
در اینکه چنین ایدهای دقیقا چیست باید بیشتر مطالعه کرد اما فیالجمله سوالی که به ذهن میرسد این است که در نهایت تفاوت این نوع نگاه با «تعریف به غایت» که در میان فلاسفه و اصولیون مسلمان نیز کاربرد داشته است چیست؟
باید اعتراف کرد که قلم سروش دباغ شیرین و گیرا است و متن کتاب، حجابی بین معنا و فهم مخاطب ایجاد نمیکند. شاید مناسب باشد مزاحی را با نویسندۀ محترم مطرح کنم و مدعی شوم برخلاف آثار کلاسیک محدودی که از فلاسفۀ تحلیلی خواندهام، نویسنده شیوهای قارهای در گزارش خود در پیش گرفته است!
ویتگنشتاین و رسالۀ منطقی-فلسفی:
این رساله در ۱۹۲۸ با مقدمۀ راسل و به زبان آلمانی چاپ شد و موضوع آن از نظر دباغ نسبت میان زبان، واقعیت و معناداری است. بر اساس خوانش استعلایی از این رساله (که مشهورترین خوانش نیز است) این پروژۀ ویتگنشتاین ادامۀ کار کانت است اما با یک تفاوت؛ کانت با دغدغهای معرفتشناسانه قصد دارد تا مبادی غیر تجربی که در «تحصّل شناخت» نقش دارند را بررسی کند اما ویتگنشتاین میخواهد به «قابل بیان بودن اندیشهها در زبان» بپردازد و زبان را نه به مثابه ابزار که یک ابژه بداند. به عبارت دیگر هر جملۀ درستساختی در پیش ویتگنشتاین لزوماً معنادار نیست و باید براساس نظریۀ زبانی او برای اندیشه حدی قائل شد و مرزهای اندیشه را با مقید کردن زبان سامان داد.
ادامه دارد…
نویسنده محترم: جناب آقای سید علی مرعشی
راه ارتباطی با نویسنده: a.marashi110@gmail.com
یک پاسخ
بسیار تبریک میگویم به سیدعلی مرعشی پور عزیز و کاره ارزشمندشون????????♥️